سایه می گوید : گوگوش دختر بدبختی بود !
از سایه میپرسم به غیر از بنان چه کسی حق شعر را در آواز بیان میکند؛ بی تأمل و با لحن قاطع میگوید: گوگوش…. گوگوش… یه روز به خودش هم گفتم که دو نفر هستن در موسیقی ما که وقتی کلماتو در آواز یا تصنیف بیان میکنن اصلاً نظیر ندارن؛ یعنی کلمات چنان سرجاشه و درسته و باحالته که اصلاً نمیشه توصیف کرد، یکی بنانه، یکی هم شمایین. طفلک سرخ شد و سرشو انداخت پایین و گفت: شما این حرفو میزنین؟ گفتم بله. اصلاً باورش نمیشد که من کارهاشو بشناسم و دقت کرده باشم. بعد به تصنیف «ستاره آی ستاره» اشاره کردم. خیلی تصنیف قشنگیه…
کتاب پیر پرنیان اندیش، جمعآوری خاطرات هوشنگ ابتهاج توسط میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات سخن منتشر شد. هوشنگ ابتهاج در این کتاب به خاطرات خود در مواجهه با سؤالات گردآورندگان میپردازد. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است. «انتخاب» روزانه بخشهایی کوتاه از این کتاب را در سی قسمت برای علاقهمندان به تاریخ منتشر خواهد کرد.
قسمت هشت: گوگوش
در رشت هستیم پس از اینکه صبحانه در محیط گرمی صرف شد، سایه و آقای باقری نشستند به گپ زدن آقای باقری غوری در ریاضیات و منطق شاعرانه اعداد دارد و سایه هم تا آنجا که من فهمیدم سرش درد میکند برای این مباحث. در این هوای دلانگیز نسیم خنک صبحگاهی عطر گردان دود سیگارهای سایه شده بود و چهره سایه با آن ریش تولستوی وارش در هالهای از دود، ملکوتی و اسرارآمیز به نظر میرسید.
آواز بنان میشنویم، سایه توجهمان را به نحوه ادای شعر در آواز بنان جلب میکند…
از سایه میپرسم به غیر از بنان چه کسی حق شعر را در آواز بیان میکند؛ بی تأمل و با لحن قاطع میگوید:
گوگوش…. گوگوش… یه روز به خودش هم گفتم که دو نفر هستن در موسیقی ما که وقتی کلماتو در آواز یا تصنیف بیان میکنن اصلاً نظیر ندارن؛ یعنی کلمات چنان سرجاشه و درسته و باحالته که اصلاً نمیشه توصیف کرد، یکی بنانه، یکی هم شمایین. طفلک سرخ شد و سرشو انداخت پایین و گفت: شما این حرفو میزنین؟
گفتم بله. اصلاً باورش نمیشد که من کارهاشو بشناسم و دقت کرده باشم. بعد به تصنیف «ستاره آی ستاره» اشاره کردم. خیلی تصنیف قشنگیه…
سایه برای اینکه مبادا خدای نکرده آقای باقری ذرة المثقالی اکسیژن صبحگاهی رشت را استنشاق کند و مبتلا به ناراحتی ریه شود سیگار دیگری میگیراند و با صدایی گرفته میگوید:
گوگوش دختر خیلی بدبختی بود همۀ زندگیش تو بدبختی گذشت. از بچگی تا همین سفری که به آمریکا رفت ازش سوء استفاده شد. خیلی زن بدبختیه (با ناراحتی و غصه این جملات را میگوید) به استعداد استثنائیه واقعاً من از وقتی که بچه بود و با پدرش تو شکوفه نو میاومد رو صحنه دیدمش کافه شکوفه نو تو پایین شهر دروازه قزوین بود. همه جرأت نمیکردن برن اونجا من یادمه یه شب رفتم اونجا. کسانی که میخواستن از بالاشهر برن همراه یک نظامی، سروانی سرهنگی، پلیسی میرفتن تا در امان باشن. جای کلاه مخملیها بود.
بعد این بالاشهریها اونجارو قبضه کردن و در نتیجه کلاه مخملیها تارونده شدن و کافه شکوفه نو شد مخصوص خانوادههای پولدار… این حضرات هیچی رو نمیتونن به دیگران ببینن، فوراً دست انداختن به اونجا از کافه کابارههای شیک خودشون سیر شده بودن ریختن به اونجا… حکایتیه…. چه میدونم؟ حالا کار ندارم گوگوش تو چنین جایی میخوند.
گوگوش اگر در جایی به غیر از ایران به دنیا اومده بود به هنرمند جهانی شده بود. یه تصنیف فرانسوی خونده با اینکه یک کلمه فرانسوی بلد نیست. از دوستهای فرانسویام پرسیدم چطوره این تصنیف؟ گفتند اصلاً نمیشه باور کرد که خواننده فرانسوی نیست. یک استعداد عجیب و غریبه ولی بدبخت بدبخت را با غیظ و غصه میگوید که همه عمر ازش سوء استفاده شده.